شبِ بی خوابی
شب لب ریز از سوال
شبِ اشک
صدایی از درونم به زمزمه است :
هیچ چیز همیش گیُ ماندگار نیست ...
شبِ بی کوکب
شبِ انزوا وُ بی یاوری
صدایی از درونم به زمزمه است :
بندها را بگشا وُ راهی شو ...
شبِ آماده شُدنُ تصمیم گیری
سکوتی نفس گیر
انتظار سر زدنِ خورشید
ساعتِ حرکت
به سوی کرانه یی تازه ...
مارگوت بیکل