شبِ بی خوابی
شب لب ریز از سوال
شبِ اشک
صدایی از درونم به زمزمه است :
هیچ چیز همیش گیُ ماندگار نیست ...
شبِ بی کوکب
شبِ انزوا وُ بی یاوری
صدایی از درونم به زمزمه است :
بندها را بگشا وُ راهی شو ...
شبِ آماده شُدنُ تصمیم گیری
سکوتی نفس گیر
انتظار سر زدنِ خورشید
ساعتِ حرکت
به سوی کرانه یی تازه ...
مارگوت بیکل
این همه پیچ
این همه گذر
این همه چراغ
این همه علامت !!!
و همچنان استواری در وفادار ماندن
به راهم
خودم
هدفم
و به تو
وفائی که مرا
و تورا
به سوی هدف
راه می نماید.
مارگوت بیکل